تا چشمانت را دیدم دلم لرزید تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید پرنده ی تنها از قفس دلم پرید قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید.
عاشق گلی هستیم که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود. در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ، تا وقتیکه مردم با نام او رهسپارم کنید !
اینگونه مرا نگاه نکن ، فکر کرده ای که از نگاهت خسته میشوم ، نه عزیزم بیشتر از اینکه هستم عاشقت میشوم پس آنقدر نگاهم کن ، تا دیوانه شوم ، باز هم نگاهم کن تا از حال بروم و فدای عشقت شوم.
تو شکوفه ای در کویر دلم هستی تنها یار و همدم و زندگی ام هستی، چه بخواهی ، چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی. تو برایم بهترین هستی ، دنیا را نمیخواهم ، تو زندگی من هستی
حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره حالا تو هستی و دل پر از احساس من تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من
نمیدانم در این زمانه باید به چه کسی دل بست ، این سوی زندگی من هستم ، آن سوی دیگر قلبهای مست. دوباره قطره ای دیگر از اشک بر گونه ام نشست ، و باز هم شکست قلبی که به امید بودنت به انتظار فردا نشست .