میان تاریکی
ترا صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد
ترا صدا کردم
ترا صدا کردم
تمام هستی من
چو یک پیالهء شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چون دود می لغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آنجا
میان سینهء من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی ترا می خاست
دو دست سرد او را
دوباره پس می زد
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی ز خود می ماند
کسی ترا می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانهء باد؟
کجاست خانهء باد؟
گفتم غم تو دارم
دادم نشان زبانی
گفتم چرا چنینی؟!
گفتا مگر ندانی؟
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشهء آشفتهء ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهء کوتاهی . پهنای افق را پیمود