همه چیز را یاد گرفتم..... یاد گرفتم که چگونه بی صدا بگریم..... یاد گرفتم که هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم.... تو نگران نشو همه چیز را یاد گرفتم یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشی
من فقط عاشق اینم روزایی ک با تو تنهام کار و بارو و زندگیمو بزارم برای فردا من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم بشینم ی گوشه دنج مو های تورو ببافم عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
روزهای تکراری... ادم های تکراری.... حرف های تکراری.... دلتنگی های تکراری.... مثل کتابی که توی قاب پنجره جا مونده و با دست های باد ورق می خوره و به پایان میرسه و دوباره برمی گرده به سرآغاز!
امسآل درست مانند پارسال... فقط سیآه مے پوشَم... مُد ِامسال ِمטּ؛ هَماטּ مُد ِ پارسالیست...! بے تُو رنگ ِ دلتنگے هآیَم به مטּ مے آیَد... بے تُو... فَقط دلتَنگے به مَטּ مے آیَد...