
اگرزبان روزگار را میدانی به او بگو
من ترک تحصیل کرده ام دیگرامتحان نگیر
سردش بود
دلم رابرایش سوزاندم
گرمش که شد باخاکسترش نوشت خداحافظ
افسانه ها را رها کن!
دوری ودوستی کدام است؟
فاصله هایند که عشق را می بلعند
من اگر نباشم
دیگرى جایم را پر می کند
به همین سادگی …
اگر بدانى ک هرگز ب اونخواهى رسید
بدترین دلتنگى آن است ک کنار او باشى
یادت بماند
تو یادگار روزهایی هستی
که نه فراموش می شوند نه تکرار
خیلی سخته به خاطرکسی که دوستش داری
همه چیزوازسرراهت خط بزنی بعد بفهمی خودت تولیستی بودی
که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده
کنج گلویم قبرستانیست
پراز احساس هایی ک زنده به گورشده اند
به نام بغض
برف پاک کن خاطرات بیهوده تلاش می کند
یاد تو این سوی شیشه است
نه صدایش رانازک میکرد!
نه دستانش را آردی!
ازکجا به گرگ بودنش شک می کردم
دوست داشتنت هوس نیست که باشد و نباشد
نفس است تا باشم ، تا باشی
با سیگارکشیدن کسی مرد نشد
ولی با دیدن نامردی ها خیلی ها سیگاری شدن
آخر بدبختی وقتیه که بدونی طرف هم دوستت داره ولی تو اون آدمی نباشی
که بتونی خوش بختش کنی اونوقت مجبوری بری یه جای که دیگه نبینی
بدبختی یعنی این!
باران همیشه می بارد
اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به
یک چشمک فروختن
این عشق برای من هیچ نداشت
اما گل های بالشم را “باغبان ” خوبی بود
برای اشک های هر شب من
سنگین تر
از آنم که با گریه سبک شوم