دلم برای یک نفرتنگ است... نه میدانم نامش چیست.. ونه میدانم چه میکند... حتی خبری ازرنگ چشم هایش هم ندارم.. رنگ موهایش رانمیدانم.... لبخندش راهم.. فقط میدانم که باید باشدونیست..!
حتی “خدا” فرستد...! باران اسیدی... برای تطهیرت برف و پاکی.... برای تشبیهت محمد و عیسی.... برای تظمینت یا که شیطان را... برای تقصیرت دیگر تمام شد.... “خراب شد تصویرت”....!!!