در آیینه خودم را نگاه کردم دیگر خودم را نمیشناختم... فقط تصویر گرگ زخمی را میدیدم که روی تمام تن و صورتش جای چنگ های تو بود.. چنگ هایی از عشق... چقدر این گرگ زخمی به آغوشت نیاز مند است...
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند