بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه! مامانم همش منو مامور میکرد اینو نیگه دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن!
درد می کشم، درد هم تلخ است هم ارزان هم گیراییش بالاست هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست، همین!
آیا میدانستید که حروف تشکیل دهنده ی جمله ی “ گلِ من الان میام تا ببینمت بای بای”توی یک ردیف حروف کیبرد قرار دارن؟ نه جدی نگاه کن! حالا هنگ کن! کلی زحمت کشیدم تا کشفش کنم! فک کنم نابغم...
هر روز نبودنت رابر دیوار خط کشیدم... ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد... خوش به حال تو... که خودت را راحت کردی یک خط کشیدی تنها... آن هم روی من...
با حال بود














