صدایم میزد گلم... گلی بودم در باغچه دلش... اما او باغبان عاشقی نبود... گاهی سر میزد و دل میبرد... سالها بعد دانستم که من تنها نبودم، او باغبان گل های زیادی بود...
می شود بی تو از این شهر، سفر کردن و رفتن بی پیامی به تو با قهر، گذر کردن و رفتن می شودصفحه هر خاطره را پاره نمودن می شود یاد تو را دست به سر کردن و رفتن می شود عهد تو را مثل تو یکسویه شکستن همه عمر به اندوه تو سر کردن و رفتن
داشت می مرد همه ی دکترا ازش قطع امید کرده بودن اما توی لحظات اخر خبر دادن یه قلب برای اهدا کردن پیدا شده مدت ها میگذره که این داستان تموم شده حداقل دلم میخواست برای تشیع جنازه ام می امد.... T_T
بغض یعنی تو خیابون... میون نگاه جماعت غریبه ببینیش... فقط یه لحظه چشم تو چشماش بندازی... و دلت برا بغل ارومش... بوسه های گرمش... و تموم نوازش های محبت امیزشش... پر بکشه.... ولی تو اون شلوغی شهر... نتونی کاری کنی و سریع از اونجا بری...