اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم ! یا گریه هایم را میان شعر میگویم یا مینوازد گریه را نت های سنتورم یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم! هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر در بین باران های دلتنگی ش محصورم شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت! یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!
به که پیغام دهم؟
به شباهنگ که شب مانده به راه؟
یا به اندوه کلاغان سیاه، به پرستو که سفر میکند از سردی فصل؟
یا به مرغان نکو چیده شهر؟ به که پیغام دهم که به یادت هستم؟