حیف نون ساکت و بی حرکت گوشه اتاق نشسته بود چشمانش نغمه غم انگیزی را تداعی میکرد به گلهای کمرنگ قالی زل زده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود که خواهرش از راه رسید و داد زد: مامان بیا حیف نون ریده
ما تف شما آبشار نیاگارا مابدبخت حقیر شما کورش کبیر ما واشر شما ارباب حلقه ها ما مینیمم نسبی شما ماکسیمم مطلق ما مداح شما دی جی ما کویر لوت شما جنگل بلوط ما 20:30 شما بی بی سی