دنیــــا کــوچکـــــــتـر از آن اسـتــــ کـــه، گــــم شــده ای را در آن یافتـه باشــــــی ... هیـــــچ کـس اینـجـا گــمـ نمـی شـــــــود آدمهــــا بـه همــان خـونســــــردی کـه آمـــده انـد چـــمــدانـشــان را مــی بنـــدنـد و نــاپـدیـد مـی شـونــد...
تنها که می شوم
یادم می افتد که رفتنی شده ای
من هنوز چمدانم را نبسته ام
بس که نشسته ام
و به ناخن های دستم خیره شده ام
تو امروز زیباتری
موهایت را از این کوتاه تر نکن
بگذار باد
فرصت کند تا پریشان ترش کند
گندمزار دور دست مرا