فراموش می شوم راحت تر از ردپایی بر برف که زیر برفی تازه دفن می شود راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود و راحت تر از آنکه فکر کنی فراموش می شوم و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است ! وقتی یادت نمی آید کدام یکشنبه عاشق ترین زن دنیا بودم و کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود یادت نمی آید و سال هاست کنار همین شعر ایستاده ام و هی به ساعتی نگاه می کنم که عقربه هایش درست روی شش از کار افتاده اند (یادم نبود پاییز فصلی است که تمام درختان خواب آن را دیده اند) اینجا کجاست ، کدام روزِ کدام سال است ، من کی ام ؟ من حتی نام خودم را فراموش کرده ام می ترسم یکی بیاید و با اولین اسمی که صدا می زند لیلا شوم می ترسم پیراهن آبی پوشیده باشد و یادش نباشد دیگر « چنانکه افتد و دانی » برای من دیر است و آنوقت با عریانی پیرم چه خواهی کرد ؟ اگر فراموش کرده باشی قرارهایمان را فراموش کرده ایم .