در سرم رویاییست . که به تو می رسم آخر...یک روز... . روزی از جنس بهار . و بهاری که نه از جنس زمین . بلکه از جنس بهشت . چه بهشتی که تو با من باشی ! . در سرم رویاییست . چشم بر راه نشینم شب و روز . روی آن نیمکتی . کز تمام فصلش . به بهاران راه است . می رسی ! . می دانم ! . می رسی با گل یاسی در دست . و کتابی از شعر . شعرهایی همه عشق . عشقی از جنس بلور . می نشینیم به لطف . دستها پل بسته . چشم ها خیره به هم . فاصله ...هیچ ...اصلا . روبرو باغ خیال . پشت بر هر چه محال . حرفهامان همه مهر . مهرهامان جاوید ... . به تفأل ، به طرب . می خوانیم . آن دلاویزترین شعر جهان را . من و تو . می رسی ! . می دانم !