داستان کوتاه تامل برانگیز
![](http://www.hammihan.com/users/status/thumbs/thumb_HM-20136116110048994721418145575.3096.jpg)
گفت: با این درآمد زندگیت می چرخه؟
گفتم: خدا رو شکر ؛ کم وبیش می سازیم. خدا خودش می رسونه .
گفت : حالا ما دیگه غریبه شدیم ؟! لو نمیدی ؟
گفتم: نه یه خورده قناعت می کنم.
گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه، انجام میدم
خدا بزرگه نمی ذاره دست خالی بمونم.
گفت: نه. راستشو بگو...
گفتم: هر وقت کم آوردم ،یه جوری حل شده...
خدا رزاقِ...،خودش روزیمو رسونده
گفت: ای بابا ، ما نامحرم نیستیما.... راستشو بگو دیگه ...
گفتم: حقیقتش یکی تو بازار هست.
هر ماه یه مقدار پول برام میاره ، کمک خرجم میشه..
گفت: آهان! ناقلا ، دیدی گفتم !!
حالا شد یه چیزی... حالا فهمیدم چطور سر می کنی!
گفتم: مرد حسابی، سه بار گفتم خدا می رسونه باور نکردی
یک بار گفتم یک نفرمی رسونه باور کردی ؟!
یعنی خدا به اندازه یک نفرغریبه پیش تو اعتبار نداره......!!!؟