درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است
دل من همین جا یخ میزند
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من
خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم
تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید
خدایا این قسمت رو کجا فرستادی که
هر وقت نوبت من میشه میگن نیست ؟
نمیپرسی تو حالی از دل غمگین و بیمارم
ولی من هر کجا باشم خیالت را به سر دارم
از لحظه ای که چشم باز میکنم کار شروع میشود
نظارت و برسی کیفیت تک تک اعضای بدن
قلب … چشم … گوش …
مبادا ذره ای از عاشق تو بودن منحرف شده باشند
همه دردم این بود
عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود
سهم “من” از “تو” عشق نیست
ذوق نیست ، اشتیاق نیست
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند
نزدیکی در فاصله نیست
در اندیشه است و تو اکنون مهمان اندیشه ی منی
یوسف و زلیخا را بی خیال !
من در آغوش همین پیراهن یادگاری
هزار سال جوان تر می شوم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست
برایت می نویسم دوستت دارم
میدانم که نمیدانی
ولی میدانم که میخوانی آرزویم این است که نخوانده بدانی
با توام بی حضور تو ، بی منی با حضور من
می بینی تا کجا وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ؟
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
نشسته ام ، کجا ؟
کنار همان چاهی که تو برایم کندی
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !
ذهنم فلج می شـــــود
وقتی می خوانمت و تو حتی نمیگویی جـــــــــانم
با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟
خیال که خیس نمی شود !