چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز
هـزار بار بـیایـد بـهار کافـی نـیـسـت
خودت دعا کن ای نازنین که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست
شعله ی آتش هجران تو جان می سوزد
و ز فراق تو دل پیر و جوان می سوزد
این چه درد است کزو خون جگر می ریزد
وین چه سوز است کزو جان جهان می سوزد
ای که گهواره ی تو ساحل امواج دلم
دیدن روی نکویت شده معراج دلم
کرده خال رخ زیبای تو تاراج دلم
به خدا عشق و ولای تو شده تاج دلم
هستی ام بسته به هستی تو ای هستی من
ای که از چشم خمار تو بود مستی من
ای که هستی دو جهان یار به بی دستی من
تو بیا و منگر بر گنه و پستی من
گرچه دل من به یاد اوخائن نیست
هرکس که بدون او نشست مومن نیست
انگار زمـان فقط به یـاد آقـا ست
یـک لحظه به اصطلاح مـا ساکن نیست
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم
به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم
همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا
نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم
همه گنج های دنیا به فدای تار مویت
همه عاشقان عالم تشنه ی می سبویت
همه زنده انداز توکه توحاضری همیشه
دل من گمست و غایب وبه ره به جستجویت
اگر مهدی زهرا باز گردد
جهان آیینه اعجاز گردد
سرم را پیش پایش می گذارم
که با خاک رهش دمساز گردد
عمریست که از حضور جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم