آرزو دارد که بیند کشته آن بدخو مرا
وه که خواهد کشت آخر آرزوی او مرا
کی ؟ من ؟
آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
رهی معیری
اینکه هر سو می کشم با خود نه پنداری تن است
گور گردان است و در او آرزوهای من است
سیمین بهبهانی
عمرم چنان گذشته به سختی
که مرگ را فرصت نکردهام که کنم آرزو هنوز
مسعود فرزانه
همه هست آرزویم که به بینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
فصیح الزمان شیرازی
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
کشیدهایم در آغوش آرزوی ترا
حزین لاهیجی
یاد ایامی که مرغ آرزو
بر بساط ابرها پر می گرفت
باستانی پاریزی
سوخته چون لاله عمری در فراق لالهرویی
بر لب آمد جان و ما را بر نیامد آرزویی
مژده
اگر نیک بختی ترا آرزو است
چنان زی که دشمن شود با تو دوست
نیازی