تا چند نظر به روی مهتاب کنم
خود را به هوای دیدنت آب کنم
یک قطعه ی عکس خود برایم بفرست
تا در دل بی قرار خود قاب کنم
دل صدچاک ما را تیغ ترحم بدرید
دل ما را به همان قیمت ارزان بخرید
دل من گرچه شکسته گوهری ناب شده
عشق در قلب تو آن تحفه ی نایاب شده
باز هم از چشمه لب های من
تشنه ای سیراب شد سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد در خواب شد
… فروغ فرخ زاد …
هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر
با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر
تکرار شو حوالی دستان خسته ام
شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین دل شد
زندگی سخت است تو آسان بگیر
زندگی درد است تو درمان بگیر
زندگی مار است تو جانش بگیر
زندگی جام است تو کامش بگیر
تو ای روحم عزیز دلنوازم
ز پیغامت نمودی سرفرازم
تو در یاد منی من شرمسارم
صفای قلب پاکت را بنازم
هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که
مدام نامت را صدا بزنم با یک علامت سوال … ؟
و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون ِدلــــم !؟
این بار می خواهم صدایت را ضبط کنم
دور که می شوی دلم برای خنده هایت تنگ می شود
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید