می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
تو دنیایی که جای آرزوهاست
کسی جز تو منو عاشق نمی خواد
بیا تا تکیه گاه من تو باشی
دلم مثل خودت تنهای تنهاست
آدمهای خوب از یاد نمیرن ، از دل نمیرن ، از ذهن نمیرن !
ولی زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن !
می خوابم تا فراموش کنم رفته ای
ولی صبح تنهایی بیدارم می کند !
می زند باران نفرت بر پشت شیشه
حکم قلبم را نوشتن تنهایی تا به همیشه
من و تو چشمان یک صورتیم
با همیم و چه تنهاییم !
میزنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشه بیتابی ام
میروم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
من بودم و تنهایی و خاطره ی تو
کسی آمد ، مرا برد ، تنهایی ام را گرفت ولی خاطره ات باقی ماند
برف می بارد ، به آخر خیابان رسیده ام
پشت سرم را نگاه می کنم و رد پای تنهایی ام را می ببینم
که از دور دست ها شروع شده است
به نام خالقی که تنهاست
ولی تنهایی را برای مخلوقاتش نمی پسندد