سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود
بپرس چگونه شب ها را آسوده می خوابد
فرهاد می دانست صد سال نمی تواند کوه را بکند
فقط می خواست یک عمر اسمش را با شیرین بیاورند
حضور آرامت مدت هاست
در کنارم نیست
ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است
من می بافم
او نیز می بافد
من برای او کلاه
تا سرش را گرم کنم
او برای من دروغ
تا دلم را گرم کند
تو که عشقو تو ویرونی ندیدی
شب سر در گریبونی ندیدی
نمی دونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی
اینجا بجز دوری تو
چیزی به من نزدیک نیست
من وجودم به تو مدیون و دلم مامن توست
آرزویم نظری روی تو و دیدن توست
من اگر دور ز تو هستم و دلتنگ شدم
با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم
لعنتی
تمام این مدت
دل داشتی
و لازم نکردی