پنجره را باز میکنم طلوع را میبینم و غروب غمها را فراموش میکنم از اینکه در قلبم هستی و عشق منی افتخار میکنم دلم برایت تنگ شده عزیزم ، این را اعتراف میکنم
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم. میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ، میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
غم به استقبال آمدنم نشسته ، قایق امیدم به گل نشسته ، تمام درهای قلبت به رویم بسته ، مرا تنها نگذار ، به خدا دلم گرفته بشنو دردهای مرا بغض گلویم را گرفته …
به یادت هست فریاد دوستت دارم را به یادت هست از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من را میگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشی یک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشی حالا من هستم و نگاهی خسته ، به چه کسی بگویم دردهای این دل شکسته
این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ، در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده ، عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده .