خدایا مرا تنها نگذار
که مبادا نگاهم ب نگاه بنده ای از جنس خاک محتاج شود
پشیمان میشوی از رها کردنم
همچون کودکی که در شلوغی بازاردست مادرش را
چیزیم نیست
فقط راستش را بخواهی دلم برای باهم بودن های یواشکی مان تنگ شده
خوشبختی ملاقات دوباره چشم های توست
حتی اگردر نگاه تو تصویری از رویای با هم بودنمان نباشد
این روزها
پر از لحظه هایی است که دوستشان ندارم
حضورم را برصفحه دلت تیک بزن!
من حاضرم!
حتی تمام این روزها که تو غایبى!
خدایا وقتی ازم گرفتی وبهم بخشیدی فهمیدم که
معادله زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاست ونه شاد بودن برای داشته ها
تو زندگی حقایقی هست که میشه فهمید
ولی نمیشه فهموند
رفت وبی او زنده ماندم
سخت جانی را ببین
چه ناگهانی نگاهت را به نگاهم تعارف کردی
وناگهان عاشقت شدم
لاک پشت های کوچکی که تازه ب دنیا آمده اند را دیده ای؟
بی اختیار ب سمت دریامی روند،این گونه دوستت دارم بی اختیار