من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
می گویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن
گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت
نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند
که هر رهگذری را شبیه تو می بینم
نمی دانم غریبه ها تــــــــــــــــــــو شده اند
یا تو غریبـــــــــــــــــــــــــــه ؟
شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی
ایـن روزهـا هـیـچ کـس از هـیـچ راهـی مـرا نـمـی فهمـَد…
آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می مــــــانند
معلــــــــوم نمیکند فــــــرد هستــــند یا ”زوج
پُــــر از ابـــــهامند
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم
امـا حقیقـت اینه که از دست دادن ِ خــودمـون
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..
من هنـــوز روزها را می شــمارم!
و تـــو پیدا نمیشوی !
یا من بازی را بلــد نیستم !
یا تو جر زدی !
خدایا
ازت دلگیرم …
گفته بودی حق انتخاب داری
پس چرا انتخابم درکنار دیگریست؟
کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت
من در اوج قصه گم شده ام
این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد
از دلت که مایه بگذاری
ســوخـــــته ای
زن که بـاشی
عـاشـق شـوی چـشـم سـفـیـد خـطـابـَت مـی کـنـنـد
راسـت مـی گـویـنـد
چـشـمـانـَم سـفـیـد شـد بـه جـاده هـایـی کـه
تـو
مـُسـافـر هـیـچـکـدام نـبـودی